Fredag, oktober 20, 2000. Every Good Boy Deserves Fudge. My Body, The Handgrenade. All Hands On The Bad One. JOAN JETT AND THE BLACKHEARTS. And Out Come The Wolwes. Raise Your Fist And Yell.

گاهی اوقات آنقدر احساس تنهايی می كنی كه. ولي آنقدر در درونت بي كسي ميپيچه. كه ديگر جلوی نفس هات رو می گيره. انگار يتيم ترين انسان روي كره زمين. درون وجودت زندگی می كنه. از اين همه هيچ . ميگردی و كسی را جز خودت پيدا نمی كنی . آن قدر می گويی كه خودت هم. حوصله ات از حرف های ات سر می رود . آخر ساكت می شوی و فكر می كنی به اينكه. يعنی وقتی كلی حرف داری و حتی خودت هم.

فصل بیست و یک و بیست و دوم , بیست و سه . مدتها روی صندلی پارک نشستم و فکر میکردم . شاید این نهایت خودخواهی ام بود اما من از ازدواج شهاب ناراحت نبودم . چه بسا که وقتی از او دل می کندم وقوع آن را پیش بینی میکردم . اینطور حرف نزنین مامان . شاید بهار سال دیگه .