آهای کافه چی قهوه بیار یادت باشدانسان های تنهامزاجشان به تلخی میزند. امروز یه فشاری بهمون وارد شد که فک کنم تا به عمرم اینجور نلرزیده بودم. اجیم داشته با دختر عموم بازی میکرده دختر عموم یه سال از اجیم کوچیکتره. الهی بمیرم واسش بخدا داشتم میمردما چشای خوشگلش شده بود یه کاسه خون همیجور ما رو نگاه میکرد گریه می کنیم گفت حالم خوبه حالم خوبه. بعدش دیگه اوگیدم خونه با ماشین پسر عمو اغا این پسر عموم از ایناس ک همش گاز میده وآآیییی یجوری ویراژ میداد من که کلا چسبیده بودم به ص.

Je me sens si bien à tes cotés. Quand tu es à coté de moi, je me sent en sécurité. Notre amitié à commencer un soir.

Monday, January 14, 2008.

Voila en deux deux ma petite . Abonne-toi à mon blog! Commençon par le début .